Thursday, December 31, 2009

http://kurdirani.persianblog.ir/post/457/

http://kurdirani.persianblog.ir/post/457/

Wednesday, December 30, 2009

حكايتي از سعدي با دستكاريهاي هادي خرسندي

حكايتي از سعدي با دستكاريهاي هادي خرسندي

شنيدم گوسفندي را بزرگي رهانيد از دهان و چنگ گرگي
دم كارش گرفتي كنج منزل درست از روي توضيح المسائل
شبانگه كارد بر حلقش بماليد روان گوسفنداز وي بناليد
كه آن گرگي كه قصد كشتنم داشت اقلا مثل تو كونم نميذاشت

http://www.hadisara.com/pastoo/pastoo.htm

Sunday, December 27, 2009









جوك

راديو فردا



2YAR RADIO


Persian Radio

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم

اینهم چارلي چاپلين که قولش را داده بوديم.
اين سروده مال چند سال پیش است که آقای خامنه ای فرمایش فرمودند
« کاش ما هم هنرمندانی مثل چارلی چاپلین داشتیم»

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم
ختنه کرده تابع دین داشتیم....



کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم
ختنه کرده تابع دین داشتیم

با همان کفش و کلاه و آن عصا
ظهر اذان میگفت با بانگ رسا

توی فیلم لایم لایت میزد قمه
تا بریزد خون او یک عالمه

چندتایی بیوه ناب شهید
صیغه میفرمود در عصرجدید

توی فیلم « روشنایی های شهر»
رشدی بدکاره را میداد زهر

غسل میکرد و به خود میبست لُنگ
توی فیلم «کنتسی از هنگ کنگ»

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم
از برایش درس و تمرین داشتیم

مدتی در حوزه منزل مینمود
مشق توضیح المسایل مینمود

مثل طرز شاش کردن با اصول
همچنین اندازه و سایز دخول

یا که طرز عشقبازی با شتر
شستن پایین تنه در آب کر

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم
یک عدد آخوند شیرین داشتیم

بر سر خود مینهادی گاه گاه
کاشکی عمامه جای آن کلاه

ناگهانی سبز میشد از زمین
حجت الاسلام چارلی چاپلین

رشوه ازگبر ومسلمان میگرفت
داد خود از بند تنبان میگرفت

صیغه های زیر سن شانزده
مینمود ارشاد از سر تا به ته

منزلش در سلطنت آباد بود
خانه تیمسار خسروداد بود

اعتقادش محکم ، ایمانش قوی
رختخوابش مال شمس پهلوی

فرشهای خانه اش یک در میان
مال حیّ و ثابت و القانیان

راست بهر حفظ مذهب نیزه اش
درد مستضعف همه بر بیضه اش

قربتاً لله گرم لفت و لیس
حجره در قم داشت ویلا در سوئیس

آرزوی او نجات شهر قدس
رختش از لندن فروشگاه هرودس

***

بر زمین بنشست آقا سیدعلی
گفت قبل از اختراع صندلی!

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم
فیلم او در خدمت دین داشتیم

یک نفر چارلی خوب و مکتبی
پیرو من یا خمینی یا نبی

روح چارلی داد پاسخ ای عمو
باز باطل کرده ای از خود وضو

چارلی گر بود در ایران زمین
بود جایش توی زندان اوین

میشدی تاراج اموالش همه
چوبدست و دستمال و قابلمه

جرم او خنداندن مردم بُدی
دشمن جانش رژیم قم بُدی

تو صمد را از وطن دادی فرار
چارلی چاپلین هوس داری برار

در خور تو رمبو است و راکی است
آن دو را هم مذهب سفاکی است

یکنفر بوده همه مولایتان
حق بیامرزد دراکولایتان

ASGHARAGHA.COM

وحید ضیایی---بررسي طنز آميخته به هزل در مثنوي

بررسي طنز آميخته به هزل در مثنوي معنوي مولانا
فصل سوم كتاب هزل تعليم است.
پيش تاليف:مولانا را عموماً شاعري عرفاني مي شناسند، گاه مانند بسياري از شاعران به آسمانها مي برند و زمينيان را در نا كجا آباد نوشته هايش سرگردان مي خواهند گاه او را به ورطه ي نقد كشيده نوع ديگرش را در خاورها و باخترهايي دور به بحث و جدل يا قبول و تغيير مي نشينند.

بحث هزل در ادب فارسي كه عموماً آنرا خلاف جمع ادبيات شمرده اند گسترده بوده و در سالهاي نزديك با بازخواني ادبيات به قلم نويسندگان در چر و تعديل اين آثار حرف ها زده و كوشش ها شده است. براي نخستين بار سنائي است كه هزل خود را تعليم ميخواند و بافاصله گذاشن بين هزل صرف و طنز به نوعي از گفتار صادقانه دست مي يابد كه به تفهيم عوام از طريق زبان خاص خودشان به زبان كوچه بازار عموما هزل – مي پردازد اعتقاد به اينكه علاوه بر جنبه ي اخلاقي و وجهه سياسي اجتماعي هزل ها كه در آثاري مثل مثنوي يا آثار سنائي ديده شده مي توان به برداشتي نو از اين مقوله رسيد يعني هزل را بعنوان ژانر يا قالب يا هنري در بيان آراست و در نظر گرفت شايد به زماني فراخ نيازمند است تا تعاريف روشن تر شده به ديدگاهي نو در اين زمينه ها برسيم تا سنت ادبي جايش را به تفكر مدرن بدهد و تعاريف از نوع تعريف شوند
در اين مجال با بررسي سه حكايت هزل آميخته به طنز مولانا سعي داريم نشان دهيم كه مولانا به عنوان بزرگترين شاعر و آرماني ترين آنها در ذهنيت ايراني خود از اين شيوه بهره ها برده و نسبت به بسياري از اديبان معاصر روشنفكرتر بوده است مولانا، حكايات خود را به نوعي داستان واره گي مي آرايد و در بيان اين داستانها حتي از پوشيده گوئي نيز دست مي كشد روشي كه بنا به دلايلي جايش را به هزل داده و به نوعي ديگر در ادبيات ايران سر بر آورده است اين مقاله به اشاره و نقد اين حكايتها و واژه هاي كليدي، تصاوير و نحوه ي بيان و گاه نقد و بررسي اشعار او مي پردازد تا از خلال واژگان، مفاهيم و انديشه ها گاه جرقه هائي از سوالاتي برسد و در نهايت به بررسي هزل در ذهن مولاناي بزرگ بپردازد.
در انتخاب اين سه حكايت سه دليل نهفته است اولين حكايت بعدي فلسفي و عرفاني از زباني هزل آميز است آميخته به حكايات كوچك و گاه بلند، حكايات خاتون و خر اجتماعي ترين هزل موجود در اشعار اوست هزلي كه بيشترين خصوصيات روايي داستاني را به خود دارد و نهايتاً داستان يا حكايت سوم كه تداوم داستاني تاريخي داشته از هر دو باب ميشود به تفسير نشست اين فصل بررسي اين حكايات از منظر هزل و تعليم و نقد است.

حكايت اول: تعليم مولانا به ادب هزليات
از ميان حكاياتي كه به قلم زيبايي مولانا در معراج هاي ناگهاني اش و در پستي و بلندي زبان و عروجش به ميان مي آيد حكايت معروف به امرودبن است. در ظاهر امرودبن درختي است كه هر كس بر بالاي ان ميرود گمان و ظن بد در حق دوستارش مي برد اما اين نه از راه درست كه از راه خلاف است.
حكايت آن زن پليد كار كه شوهر را گفت كه آن خيالات از سر امرودبن مي نمايد ترا كه چنينها نمايد چشم آدمي را سر آن مرودبن فرود آي تا آن خيالها برود و اگر كسي گويد كه آنچه آن مرد مي ديد خيال نبود جواب اين مثال است نه مثل، در مثال همين قدربس بود كه اگر بر سرا امرودبن نرفتي هرگز آنها نديدي خواه خيال و خواه حقيقت.
در بيان عبارات يا زبان شعر كه فن مهم و بي همتاي مولانا در زمان خويش است و هيچ يك از همدورگانش اينگونه زبان را به بازيچه ي انديشه نبرده اند هر چند نسبت به حكايت كنيزك و خرالفاظ استفاده شده، پرده پوش تر و عورت تر است اما نحوه ي حركت مولانا و روايت از سر خواسته يا اجبار گويي به تراژدي مي ماند كه از اول قصد شاعر براي بيان امري ديگر به چشم مي خورد (آن زني مي خواست تا با مول خود/ بر زنده در پيش شوي گول خود )
از جنبه جامعه شناسانه اين رفتارها يعني خيانت زنان به شوهران كه در جاي جاي ادب فارسي بدان شاهديم شايد يكي از معمولاترين پروسه هاي شعري ايراني مي باشد اگر چه زن به مفهوم نمونه و كامل در چهره ي اسطوره هاي شاهنامه اي و ديني ستوده شده است اما گويي نگاه مرد سالارانه اي تاريخ ايران هرگز اجازه ي موشكافي اين امر را به شاعراني هر چند آگاه مانند مولانا نداده است.
در جامعه ي فئودالتيه آن زمان كه ايران مركز فتنه و تجاوز بود و اكثر مردان اين سرزمين به گواهي تاريخ در سفرها و جنگها روزگار مي گذارند و زنان جز عورتاني پرده نشين و كارخانه اي براي توليد مثل نبودند در حالي مورد بهره كشي قرار مي گرفتند كه انواع فجايع اخلاقي را آزادي نسبي مردان برخوردار بوده و زنان در جامعه ايراني جز در مواردي كه در سايه ي خانقاه ها يا مراكز علمي ديني قرار ميگرفتند تا همپاي مردان به آموزش و پرورش روحي بپردازند. امكان بروز و ظهور عادي ترين نيازهاي خود را نداشتند پروسه خيانت زن همزمان با حمله مغول به ايران شروع ميشود هر چند در شاهنامه نيز زن واژدها هر دو در خاك جا مي گيرند اما اين در خاك بودگي در شاهنامه را نمي توان معياري براي جايگاه زن در كل ادبيات قبل از اسلام دانست زيرا شاهنامه بر خلاف كتب شعري ديگر فرهنگ نامه اي سترگ است كه نه مرام نامه اخلاقي نه مصلح انگاري يك توبه كار و نه واقعيت صرف كه نگارنده اي سترگ مانند فردوسي دست به خلق شاهكاري مي زد كه همه ي اين موارد را در كتابي بگنجاند تا تاريخ و ادب و هنر و سرزمينش را در آن به رشته ي تحرير در آورد. اگر در جايي شاهنامه زن را پست مي خواند اين پروسه را نمي توان تعميم داد بلكه حقيقت امر اينست. كه شاهنامه در وجود « گرد آفريد» خلاصه مي شود وزن اسطوره اي و اثيري شاهنامه و همه ي قهرمانهايش نه در سخنان منظوم آن كه در بستر شخصيت سازي فردوسي نقد ميشوند به هر حال با حمله مغول ايراني زن اثيري گرد‌ آفريد نشانش را به ورطه ي فراموشي مي سپارد چنانچه رستم را نيز ورد گوشه هاي خود بيني و خود محوري و خود مداري و تنهايي گرايي خانقاه ها دور از هر چه شور و شعر است مي و شاد خواري است از هر چه شادماني است به غم پناه مي برد و عكس العمل زبوني اش را در مقابل حمله ي مغول به تحكم در برابر زن مي كشاند. از اينجاست كه بحث خيانت زن اوج مي گيرد و كمتر متن طنز و هزل وجه ي را ميتوان سراغ گرفت كه بحثي در اين مورد نداشته باشد. از طرفي بحث حيله گري زنان است كه گمان ميرود ربط به نگاه كتاب مقدس اسلام نسبت به زن بوده و به خصوص جائي كه مستقيما ابولهب را در كنار زنش لعنت فرستاده ميشود و آيه اي درباب جادوگري و حسد زنان باز مي شود اگر چه شايد بتوان گفت كه ثم كلي اسلام ارج نهادن به مقام زن حتي در مورد زنده به گور كردن دختران نيز مي باشد اما تاريخ اين ارج نهادن را ناديده گرفته و اجراي اصول فقهي بيشتر به بسته بودن مقررات در مورد آنها اشاره داشته است حيله گري از صفات است كه اينگونه به نقد كشيده ميشود.
پس به شوهر گفت زن كاي نيكبخت من بر آلم ميوه چيدن بر درخت
چون بر‌‌آمد بر درخت آن زن گريست
ج چون ز بالا سوي شوهر بنگريست
گفت شوهر را كه اي مابون رد
ج كيست آن لوطي كه بر تو مي فتد
تو به زير او چوزن بغنوده اي
اي فلان تو خود مخنث بوده اي؟
بعد از بيان حيله گري زنانه آغاز ماجرا در توالي بدون حرف و حديث اضافه، پيش گرفته ميشود و زن از بالاي درخت مرد رامابون مي نامد.
مابون: در فرهنگ ادب فارسي اين لغت در كنار شاهد و لوطي بچه، غلام بچه و غيره بكار رفته و اشاره اي دارد به فرهنگ همجنس گرايي در ادب فارسي كه دكتر سيروس شيسا در كتاب ارزشمند شاهد بازي در ادب فارسي اشاراتي نيك بدان كرده اند. اين فرهنگ نيز اگر چه در بين تمامي ملل مرسوم بوده است اما در دوره اي از تاريخ ايران شيوه پيدا مي كند كه باز به مقوله ي زن بي توجهي ميشود اشاره به داستاني بجاست كه در دوران قاجاريه در قزوين هنگاميكه زني از زنان حكام يا از فرودستان از ميان آنها مي گذشت توجه بدين نكته باشد كه زنان حق خروج از خانه را بي حضور شوهر حجاب يا كامل نداشتند شخصي بعنوان دور باش ندا در مي داد ك دور شويد- كور شويد و بدين گونه مردم و بخصوص مردان مجبور بودند تا صورت خود را پشت ديوار كرده و از نگاه كردن به زنان خود داري كنند اينگونه ميشود كه فرهنگ مردگرايي بي هيچ ريشه اي از تفكر مربوط به ( sodomy) در ايران شكل مي گيرد و از زمان ورود تركان تا زمان حاضر ادامه مي يابد. لوطي، بچه باز، درويش، رقيب و كلماتي مانند اين نيز به يك مضمون در اين گونه اشعار بكار ميروند.
گفت شوهر نه سرت گويي بگشت

از سر امرودبن من همچنان

هين فرودا تا ببيني هيچ نيست
و رنه اينجا نيست غير من به دشت
كژهمي ديدم كه تو اي قلبتان جج

اين همه تخييل از امرودبني است


در اين داستان كوتاه كه روايت خيانت زن و حيله بازي او در فريفتن است به مصداق تاويل متن شايد بتوان مانند هر داستان ديگري در رواياتي مختلف به بحث در مورد آن پرداخت از لحاظ اخلاقي- جامعه شناسي – تفاسير عرفاني و حتي فقهي اما بحث و منظور اين مقاله نه بحث بر سر اين قضايا كه تحليل رويكرد هزل پردازانه مولانا به عنوان شاعري ست كه اهل ادب و قاطبه ي آن ايشان را به عنوان مراد و شيخ شاعران پذيرفته اند و حتي آنگونه كه به زندگي بسياري از شاعران از لحاظ اخلاق ايراد وارد مي آيد و آمده است جز در مواردي در مواجهه باسمش حرف و حديث كمتر است غرض بيان نحوه و شيوه ي گفتار اوست كه مولانا در اولين نوع از اين نوشتار خود پاسخ روشن را آشكار مي سازد و به بحث در چرايي بيان

حكايت به اين روال مي كند:
هزل تعليم است آنرا جدشنو

هرجدي هزل است پيش هازلان
توشو بر ظاهر هزلش گرو
جهزلها جداست پيش عاقلان

اين ابيات به تمامي منظور و هدف مولانا را در مواجهه با مخاطب كه عادت به زبان تعليمي و مذهبي و اسطوره اي مولانا دارد مي رساند. مولانا خوب مي داند كه بيان چنين مباحثي در جامعه ي طبقاتي تاريخ ايران شايد به نحوي مورد عتاب واقع شود و همين مهلت و پرس وجوي مريدان باعث پاسخ روشن او ميشود كه البته نه از خود او كه برگرفته از نوشتار صريح و شعر دقيق سنائي است كه فرمود:
بيت من بيت نيست اقليم است
هزل من هزل نيست تعليم است

ادب طبقاتي
در جامعه ايراني از دير باز رسم بر اين بوده است كه نازل ترين شوخي ها و عناوين را در محافل خصوصي رد و بدل گردانيده در محافل عموم از ذكر اين لطافت و نوادر دوري جويم و حتي شخص بسيار مذاح كننده را فردي پرور و بسيار گو بپنداريم. اين طرز فكر غلط كه به نحوي به ادب طبقاتي مشهور است. از آنجا ناشي ميشود كه ايراني ها براي خود شخصيتهايي دو گانه قايل بودند و ارباب و رعيت، بزرگ و كوچك خان و مخدوم، ظالم و مظلومي بوده كه در حفظ شان و مرتبه ي طبقه ي خويش لاجرم بوده است از اين روست كه بيان اين نقاط در جمع اي كه از هر گروه و طبقه اي حضور داشته اند مجاز نمي بوده است. از مقوله دور نيفتيم مولانا در اين دو بيت فاصله هزل و تعليم را مي شكند و به نوعي شعار هدف وسيله را توجيه مي كند را مي پذيرد زيرا زماني كه چاره اي جز بيان آشكار مسائل نباشد- چه به لحاظ هدف اخلاقي – چه تربيتي و چه بيان صريح رذايل اين گروه بزرگ عوامند كه ايهام و استعاره را پذيرفته با دهان فراخ در مجلس ايشان حضور بهم مي رسانند: حتي نگرش به اين مقوله خود نوعي جامعه شناسي ادوار تاريخي ايران را مي طلبد و شخص گوينده بايد به سطح كساني كه حرفي را مي زنند توجه كنند از همين روست كه خود مولانا در جايي ديگر مي سرايد:
چون كه با كودك سروكارت فتاد پس زبان كودكي بايد نهاد
ج
به هر حال مولانا از مخاطب و خواننده بي خويش ميخواهد كه خود را فاضل تر از ضعيف انگاري نوشته اش بپندارد و پيش فرض عاقلي را بر گرده ي مخاطبش مي گذارد!
هزل به عنوان يك تعليم دهنده زماني پابه عرصه مي گذارد كه به علت اختناق موجود يا بيان صريح نكته اي دور از عقل و حفظ جان باشد يا سطح فهم مخاطب پائين تر از گفتار فرد قاضي بسياري از داستانها و حكايتها بخصوص ايراني در وجهي پديد آمده اند كه اين مقوله را دارا باشند يعني مقوله ي هنر براي هنر كه در فرهنگ غرب بدان آشنايم در هيچ مورد سازگار با ادبيات كلاسيك ايران نمي تواند باشد چنانچه ادبيات جهان نيز، بايد توجه داشت كه بيان داستاني بياني است كه از ظرفيت هاي داستان استفاده مي كند تا مغز كلام را به مخاطب انتقال دهد. به همين دليل كافي است كه گاهي در تاويل متون فارسي اگر به نظريه مرگ مخاطب توجه كنيم و اين نظريه جديد را در آن استفاده كنيم به طرز مضحكي ادبيات ايران علت وسوئي ديگر گونه بخود مي گيرد. اكنون و در جهان معاصر يكي از دلايل بوجود آمدن طنز در اجتماع علاوه بر وجود تضادها موقعيت ها، تضاد گفتارها و كردارها همين اختناق موجود مي توانست باشد، عبيدزاكاني به عنوان يكي از بزرگترين شاعران و طنزپردازان ايران كه در نقطه ي رفيع تر از دهخدا ايستاده است اين طنز پردازي را حاصل اختناق موجود در زمانه اش مي داند تا با بيان صريح موضوع به اشاره اي به جا به ظلمي تعديي يا اعتراضي بپردازد كه چه بسا در عالم واقع بيان آن مورد مي تواند دردسرساز باشد. مولانا در اين حكايت هنوز به پرده دري كلمات نرسيده است و گويي مقدمه چيني مي كند براي داستان بعدي اش تا بتواند به روايت پردازي خود عمق و جان داده به سبك ويژه اش در طرح و بحث معراج دست يابد. داستان امرودبن اگر چه بيان حادثه اي غير اخلاقي است. اما زباني دريده ندارد زباني كه لازمه ي طرح مباحث هزل گونه است و اين دليل با ذكر علت مولانا نيز عجين شده خواننده را به فكر فرو مي برد كه اگر بيشتر داستانهاي عرفاني مولانا مي توانست با چنان تركيبي از وضع موجود جامعه گره بخورد چه معجوني مي توانست باشد معجوني كه عبيدزاكاني تنها نمونه ي شيرينش را ارائه داده است.

روايت دوم نگارگري پير روحي در هزل
گويي هيچ فسادي از آدمي تازه و نو نيست و اگر هر مريض و دوايي هر فكر و خطايي و هر انكار و گريزي كه نو مي نمايد شاخه اي در تنه ي پهن و ريشه ي فراخ تاريخ مي تواند داشته باشد. حكايت شهوت راني كنيزك با خر يكي از حكاياتي است كه اگر بصورت داستاني صرف بيان و باز آ‌فريني شود به تصور نمي آيد كه اين روايت كهن فارسي است يا داستاني از نوع داستانهاي اروتيك (Erotic) جديد كه خود داراي ادبيات و تعريفي در فرهنگ معاصر جهان است.

ادبيات اروتيك
ادبيات قرون وسطي به نوعي از نقاشي و شعر و مجسمه سازي روي آورد و اين هجمه بعد از انقلاب فكري رنسانس و پس زدن كليسا از امور زندگي مردم مغرب زمين بود، گوئي مردمي كه چون فنري زير استبداد شديد و توضيح و توبيخ كليسا به منكر و نامنكر و كافر و بي دين، انسان و حيوان تقسيم شده بودند در فرار از اين دورنگي سياه و سفيد بعد از باران رنسانس رنگين كماني را متولد كردند كه به جذبه اي زميني- و نه آسماني – بر فراز ابرهاي شك و دو دلي آسماني مغرب زمين را به كشف فضاهايي نو مجبور كرد در اين مقوله به دوشيوه نگارش بر مي خوريم.
1= پرنوگرافي (Pornography) يا دريده نويسي كه بيان عرياني، بي پرده و عاري از تكنيك هاي فني و هنري در نگاه به مسايل جنسي و حيواني آدمي است. در اين روش در همه ي شيوهاي (شعر و داستان ) نقاشي و مجسمه سازي بوجود آثاري پرداخت. بعد از گذشتن از اين ورطه به نوعي دوم از اين نوشتار يا فن مي رسيم كه به نوعي فرهيخته دست مي يابد.
ادبيات اروتيزم (Erotic literature) نوع خاصي از ادبيات شفاهي و كتبي است كه به مقوله ي سكس(sex) و زوايا و زوائد آن از چشم هنر نگاه مي كند . به زبان ساده تر بيان احوال و حالات رواني ، هنري ، زيبائي شناختي و حتي انسان شناختي با اين موضوع امتزاج پيدا كرده و حاصل آن نوعي از ادبيات است كه ديدگاهي انسان گرايانه و زيبائي شناختي بر اين امر ساده اما پيچيده بشري دارد امري كه بقاي نسل آدمي در گرو آن بوده پس مقدس اما وحشي ترين وجود وجهه آدمي نيز در نظر گرفته شده است. در اين نمونه داستان هم روايت مولانا روايت روايتي ناب از وجه اي غير انساني است كه نمونه اش در ادبيات اطو كشيده ي ايراني بسيار نادر است. «داستان آن كنيزك كه باخر خاتون شهوت مي راند و او را چون بز و خروس آموخته بود شهوت راندن آدميانه و كدويي در قصيب خر مي كرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف يافت ليكن دقيقه كدو رانديد كنيزك را به بهانه به راه كرد جايي دور و باخر جمع شد بي كدو و هلاك شد به فضيحت كنيزك بيگاه باز آمد و نوحه كرد كه اي جانم واي چشم روشنم اير ديدي كدو نديدي ذكر ديدي آن دگر نديدي كل ناقص ملعون يعني كل نظر و فهم ناقص ملعون و گرنه ناقصان چشم ظاهر مرحومند معلون نه اند بر خوان ليس علي الادعمي حرج نهي حرج و نفي لعنت و نفي عتاب و غضب كرد. » نحوه ي بيان مولانا و داستان گونگي مبحث چنان گيراست و ناب و نتيجه ي موجود چنان كوبنده و تعليم چنان دور از عقل كه قدرت مولانا را در نمودن و جمع تضادها نشان مي دهد. اين حكايت به نظرم خود طنزي شگرف دارد يعني بيان چنين تابويي بصورتي بسيار خواندني (!) و ذكر تعليم از آ‌ن موقعيتي خاص بوجود مي آورد كه بسيار خواندني است و از لحاظ تعريف اهل طنز معاصر از نمونه هاي شاخص طنزاست كه نمي شود امكان ادامه ي آنرا جست زيرا گوينده به عظمت مولانا مي خواهد تا از زير تيغ اهل توبه و تذكير اهل سياست دور مانده باشد. چه دور نيست كساني كه مثنوي را هنوز نجس پنداشته خواندنش را غير اصولي و مرتدانه مي خوانند زيرا همين نمونه را اقدامات مولاناست كه هم اكنون بعد از سالها بعنوان هنر متفاوت ذكر ميشود به اعتباري هنگاميكه نوشتار و گفتاري ديداري يا شنيداري را مي بينيم كه از ديدگاهي كاملاً متفاوت به مقوله اي ديني يا اسطوره اي مي رسد حاصل تفكر غرب محور و رنسانس فكري است كه اتفاق افتاده موردي كه در سيماي غرب بيشتر بدان مواجهيم و طرز نگرش و افكار مولانا از اين لحاظ بسيار ستودني ست
آن خرند را به گان خو كرده بود
يك كنيزك يك اخري بر خود افكند
آن خرنر را به گان خو كرده بود
از وفور شهوت و فرط گزند
آن خرند را به گان خو كرده بود


نكته ي نخست: حسادت كنيزك و خاتون – از بين رفتن اختلاف طبقاتي در موضوع جنسي بحث دليل تراشي مولانا براي عمل كنيزك شهوت و زياده روي در اميال، تغيير خوي حيواني خر با عادت و تربيت انساني ، تيز هوشي كنيزك دريافتن راهي براي ايفاي عمل پليد ( رابطه اي آزادي ذهن در شكستن تابوها) تماميت انگاري خاتون حتي در موارد شنيع، طمع و آز ديوان فريبنده ي انسان جهت راندن خاتون بسوي عمل، دادن صفات تشخيص به خر در شمردن وصف بي قراري خر نسبت به كنيزك، بيان حيله بازي هاي خاتون و كنيز به نسبت يكديگر و استفاده بر عليه آنها جهت تاييد مكر زنان، عشق و شهوتي كه هر دو مجذوب و عاشق را كرو كور مي كنند- نوع تصوير سازي رابطه بين خاتون و خر، عوض شدن سخن مولانا در اواخر نسبت و استهزا و طنز شديد او در شمردن مردان نامرد روزگار و نمونه آوردن براي آنها
الف) حسادت كنيزك و خاتون:
بحثي كه در قسمتهاي قبلي مقاله نيز ذكر شد اشاره به حسادت زنان در كنار مكر آنان دارد و مولانا نيز با استفاده از اين حربه سعي مي كند دلايلي براي اثبات اين نظر بياورد و در محور داستاني نيز خلق حادثه هاي بعدي در راستاي اين خصيصه انجام مي پذيرد مولانا در روايت اين داستان به نحوي سعي كرده تا با قرار دادن پيش فرض هاي ذهني سنتي داستان را پيش برده و حرف خود را به كرسي بنشاند.
ب) از بين رفتن اختلاف طبقاتي در موضوع شهوت:
مولانا با بيان اين موضوع به نوعي به اين نظر مي رسد كه در مقابل برخي موارد مانند عشق يا شهوت كه بسيار شبيه به هم اند و موارد كه در ادب كلاسيك مجذوبان هر دو بدان مبتلا ميشوند يكي مي توان شمرد نوعي بي طبقه اي و وارستگي ( البته از نوع منفي را ) در اين داستان بيان مي كند. اين وارستگي در ادبيات مغرب زمين جايگاه هي رفيع دارد تا جائي كه بسياري از رمانهاي مدرن و عشق هاي اين چنين بر پايه ي همين وارستگي برنامه ريزي و پايه ريزي شده اند. اين رها شدگي مخصوصاً در رمانهاي آنها ديده ميشود.
ج) شهوت و زياده روي در اميال دليل مولانا، در غلبه نفس بر كنيز
از دير باز حتي پيش تر از روزگار تيره ي مغول و بعد از او بر ايران وجود عواملي بسيار قوي در بيرون درون و آرگيستا نتيزم ( بزرگ نمائي) اين عوامل در مقابل قدرت انسان تا بجايي پيش رفته كه بشر از اژدها وافعي و مار عقرب شهوت به ديو و هيولا و سگ و گرگ نفس در مقابل رستم ها و پرومته ها و سهراب ها كاسته شده است. گوئي به روند هزاره هاي قبل از هر موجود فرا زميني به خدايگاني تبديل ميشد براي پرستش اين باز عوامل بيروني ردايي براي پوشش عدم كوشش و جهل و خمودگي انساني مي شوند. انفعال آدمهاي قرون گذشته از طرفي و ترس از اعتلاي انديشه ها در جامعه ي قالب گرفته – قالبهاي مذهبي – فكري – سياسي و اجتماعي ايران و جهان دليلي براي اين نامگذاري ها ميشود. مولانا نيز خارج از اين محدوده نبوده و نيست بگذاريم از ابياتي چون
بخوردي مي كشد سوي درم– دخل و اخرجي ببايد لاجرم
شهوت از خوردن بود كم كن زخور – يا نگاهي كن گريزان شو زشر
كه در مباحث جامعه شناسانه و بحث تجزيه و نقد مكاتب عرفانه قرون ششم و هفتم و بعد از آن مباحثي ديگر را مي طلبد
هـ) تغيير خوي حيواني خر با عادت و تربيت انساني:
تاثير تربيت بر انسان و حيوان در روزگار ما ثابت شده است و اشاره مولانا به اين عمل نوعي پيش گويي بحساب مي آيد در روايت داستاني نيز اين پرداختن به جزئيات و شرح و بسط آنها لازمه روايت داستاني است
ط) رابطه آزادي ذهن در شكستن تابوها:
اينكه هر بن بستي در ذهن انسان او را از آفرينش و تفكر باز مي دارد امر بديهي است كه علم جديد به آن روي مي آورد اما اين عمل زماني نيز مي تواند در موارد منفي نيز صادق باشد تيز هوشي كنيز و تفكر او براي پيدا كردن راهي براي شهوت راني هر چند خود داراي بار فكاهي است اما اين نكته را نيز در خود مستور دارد


ظ) تماميت انگاري خاتون حتي در موارد شنيع
تماميت خواهي از لوازم استباد فردي و گروهي ست وقتي ذهن انسان به خود محوري مي رسد اين خود محوري به نوعي به تماميت انگاري عجين مي شود كه چه بسا موجب افروختن آتش نابودي براي فرد ميشود، مباحث خود كامگي و رابطه ي آن با تماميت خواهي در تمامي حوزه هاي انديشه مورد بحث است، گويي يكي از اركان اصلي تفكر كلاسيك نوعي از تماميت انگاري در پديده ها و ارگان زندگي است طرز فكري كه تفكر خود را ار جح دانسته و از همين رو انديشه ديگر را رد، انكار يا نابود مي كند به نوعي ديگر سازه ها را نيز تنها زماني با اين خود در تساوي و همسان مي بيند كه تعاريف متشابهي براي آنها قابل باشد از اين جهت و با اين انديشه است كه طرز فكر خود محور تشكيل ميشود و بطور مثال انسان در داشتن آگاهي نيز دسته اي از آگاهي ها را به خود وخوديّت گروهي اش وابسته مي داند و حتي براي ديگري براي اظهار وجود نمي داند اين مورد نمود عيني چنين انديشه اي است زيرا آن نيز خارج از دير و كنشت و مسجد و كليسا توجيه پذير نمي شود و اگر كافري باشد باز حكم ارتداد از خود محوري فرد داده ميشود و قس علي هذا....ا


ج) حسد و از ديوان باستاني:
مولانا از حسد و آز مانند شاهنامه و برگرفته از ان بعنوان ديوان ازلي و ابدي فريبنده ي آدم استفاده مي كنند
كرد خاموش و كنيزك را نگفت راز را از بهر طمع خود نهفت
ط) صفت تشخيص در جايگاه طنز در جامعه هزل
به بيت زير توجه مي كنيم :
روترش كردي و جاروئي به كف جست آن خر برگسسته از علف
نيم كاره و خشمگين و جنبان ذكر زانتظار تو دو چشمش سوي در
كه گوئي محبوب يا معشوقي را چشم به در منتظر مي داند. سخن طنز آميز ( البته آميخته به هزل مولانا ) مورد توجه است
س) بيان حيله سازي زنان نسبت به يكديگر كه در بالا بدان اشاره شد
همساني عشق و شهوت كه هر دو در مواردي معشوق و عاشق را كر و كور مي كنند از موارد طنز آميزي است كه با وجود تفاوت بسياري كه بين ايندو در عرفان و افكار آييني ما مي گذرد در اين ميان تصوير سازيي كه مولانا در رابطه بين خر و خاتون انجام مي دهد خود از بازيهايي مولانا در آميختن هزل و تعليم به يكديگر است!
پا برآورد و خراندر وي سپوخت آتشي از كير خود در وي فروخت
خر مودب گشته در خاتون فشرد تابه خايه در زمان خاتون بمرد
بردريد از زخم كير خرجگر

دم نزد در حال آن زن جان بداد
روده ها بگسسته شد از همدگرج

كرسي از يك سو و زن يك سو فتاد
اما شاهكار مولانا علاوه براين آميختگي هزل و فلسفه و اشراق و طنز به يكديگر در اثبات روند شكل شناسي افكار طنز مولانا در اين مقاله و بررسي اين دو حكايت كه بي تاثير از انديشه زمانه خود نيست و نشان مي دهد كه مولانا نيز از رنج يا كاران صوفي نمايان چنانچه حافظ و عبيد نيز مي نامند، رنجور بوده است در ابياتي چند مشخص ميشود، او از زبان كنيز در مرثيه اي براي خاتون مي گويد:
كير ديدي همچو شهد و(!) چون خبيص
ج آن كدو را چون نديدي اي حريص

يا چون مستغرق شدي در عشق خر(!)
آن كدو پنهان بماندت از نظر
ج
ظاهر صفتت بريدي زاو ستاد
اوستادي برگرفتي شادشاد

و از اينجا به اصل قضيه كه تاختن و استهزاء امثال خود خرقه پوشان است مي رسد:


اي بسا زراقّ گول بي وقوف
از ره مردان نديده غير صوف

اي بسا شوخان زاندك احتراف
از شهان نا موخته جز گفت و لاف

هر يكي در كف عصا كه موسي ام
ج بردمد برابلهان كه عيسي ام

كه اهل زرق كاري وصوف پوشي و شاهان و شوخان ( كنايه از لوطيان است و لوطي به غير از معني عارفانه و درويش مسلكانه به افراد فاسد الاخلاق نيز گفته مي شد) را همگي بر مي شمرد و نهايت حرف خويش را به انجام مي رساند شايد اگر اين التقاط معني و مفهوم با روايت و زبان روايت نبود بسياري را بيان اين موضوعات جايز نمي شد اما تعجب اينجاست كه هنوز هم هستند كساني كه امثال اين هنرنمائي ها را ننگ ادب فارسي و لكه سياهي در تاريخ ادبيات ايران دانسته خواستار نفي ورد و سانسور آنها هستند.


حكايت سوم
اين حكايت سومين و آخرين حكايت مولانات كه به هزل آميخته علاوه برداشتن مواردي مختص خود كه شرح داده خواهد شد مواد ذكر شده اي را نيز در مورد هزل مولانا با خود دارد.
«حكايت آن دو برادر يكي كوسه و يكي امرد در عزب خانه اي خفتند شبي اتفاقاً امرد و خشتها بر پشت خود انبار كرد عاقبت دبّاب دب‌ آورد و آن خشتها به نرمي و حيله از پس او برداشت كودك بيدار شد به جنگ كه اين خشتها كو كجا بردي و چرا بردي او گفت تو اين خشتها چرا نهادي والي آخر»
در سطر اول بهتراست ذكر شود كه اين حكايت به نحوي جديدتر در يكي از اشعار ايرج ميرزا به نام « كاري ست گذشته است و سبوئي ست شكسته است» با مطلع : ديشب دو نفر از رفاقا آمده بودند....
كه در اين ابيات نيز به هزلي بر مي خوريم بسيار ركيك كه به ذم شاهد بازي دوران قاجار مي پردازد اگر چه در اين حكايت نيز همان وضعيت به روايت در مي آيد اما نتايخ هرمونوتيكي ( تاويل پذيري ) مولانا بسيار عميق تر است از آثار ايرج كه دوران او نيز ساده پسندتر بود با ذكر ابياتي كه حضور هزل و تعليم با هم پيوند مي خورد به نتيجه ي بحث مي رسيم: امردي و كوسه اي در انجمن – آمدند و مجمعي بد در وطن
مشتعل ماندند قوم منتجب
روز رفت و شد زمانه ثلث شب

لوطيي دب بر دو شب در انبهي
خشتها را نقل كرد آن مشتهي

دست چون بروي زد او از جابجست
گفت هان تو كيستي اي سگ پرست

و در ادامه طفل را به زبان مي آورد تا از وضعيت بر آن دوران در شاهد باز بودن و دانش اندوزي فرزندانش سخن براند مولانا از بردن نام اعضا بدن در اين ابيات ابائي ندارد و در اين حكايت نيز به مواردي اشاره مي كند كه به نوعي علت و معلول را وابسته به هم مي داند به اين معني كه اگر گناهي به وجود مي آيد نه فقط فاعل كه مفعول نيز، نه فقط قاتل كه مقتول را نيز در انجام آن مدعي مي داند و در نهايت انسان را نه به چهره كه به ذات و گرايش نسبت به مطالب آگاه و طالب مي داند
اينكه تفكرات هر شخص مي تواند نمودي در چهره او پيدا كند را رد مي كند و از خواننده مي خواهد تا به انديشه در اين مورد بپردازد


حكايت مولانا در هزل
حكايت بزرگ مولانا در همه جانبه بودن اوست، در حكاياتي از اين نوع كه آمد و حكاياتي كه مي آيد مولانا به زبان و انديشه مسلط است و بر خلاف شاعران ديگر كه خود را محدود به قوالب عروضي مي كند قالب مثنوي را بر مي گزيند كه آزاد ترين قالب براي گفتار و انديشه ورزي است از طرفي افكار بلند مولانا از گوشه درس مدارس فقها تا بازار مسگران و سماع و فعاليت فكري شديد او در آموختن علوم باعث شده است تا مثنوي معنوي محصول عالي باشد از انديشه هاي فلسفي و عرفاني و اشراقي مولانا، اما سخن اينجاست كه بيان اين لطايف مانند سخن گفتن مولانا نبايد به موضوعي صرف محدود شود. مولانا را مي توان از ديدگاههاي ديگر بررسي كرد و انديشيد كه يك انديشه جامع را مي توان از ابعاد مختلفي بررسي كرده هزل آميخته به طنز و تعليم يكي از اين گرايشات بوده در اين مجال ميتوان به مواردي ديگر نيز رسيد بررسي روان شناختي حكايات از لحاظ مخاطب شناسي شاعر انديشه شاعر نمود آن در كلمات بررسي نحوه گزينش كلمات و چيدمان افكار مولانا، توجه مولانا به گويش واداي كلمات و انتخاب آنها، گرايشات مولانا در انتخاب مضامين همه و همه از موضوعاتي هستند كه مي توان به ادب كلاسيك ايران غنايي نو بخشند.

REF:mahmag.org

تضمينى از حافظ

ديشب از يك كون تنكى جون برون شد كير ما @ @ يك كس برجسته اى برجست و آمد زير ما @ @ كيرها كفتند با هم قصه شبكير ما @ @ "دوش از مسجد سوى ميخانه آمد بير ما @ @ جيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما "


ref:http://ahorakurd.blogfa.com/87011.aspx

خطا بر قلم صنع نرفته است

هرجيز كه بينى به جهان , هست بجا @ @ يك مو قلم صنع نكردست خطا @ @ جون كير كه كر به مغز سر جايش بود @ @ ميرفت بشر به كس فرو تا كف با

ref:http://ahorakurd.blogfa.com/87012.aspx

آدرس خانه خاكشير و خنده در مراسم شب هفت او

خاكشير آدرس خانه خود را جنين داده است @ @ خواهى كه بدانى تو مرا خانه كجاست @ @ يكشب مرو از جب و بيا از ره راست @ @ بر در هر خانه اى كه كونت برخاست @ @ شلوار درآر , همان خانه ماست شاعر كه در طول حيات سبب شادى دوستان و آشنايان بود در شب هفت مردنش نيز خنده را به لب عزاداران نشاند بدين ترتيب كه يكى از دوستان او كه خود شاعر بوده در مجلس شب هفتش شعرى كه براى خاكشير سروده ميخواند له جنين است = @ @ مرحوم خاكشير اديب لطيفه كوى @ @ جون بلبلى بريد به كلزار از قفس @ @ امشب هم از براى تذكر به خانه اش @ @ جمع آمدند جمله ياران همنفس @ @ من هم سؤالى از همه حضار محترم @ @ دارم بشرط آنكه نكردد ملول كس @ @ در شعر برحلاوت آن شاعر شهير @ @ آن مصرعى كه هست در آن رمز آدرس @ @ آيا تمام تجربه كردند و آمدند ؟ @ @ كر كرده اند واى به يك بيش و شصت بس كه منظورش واضح است يعنى آيا همه حضار آدرس را آنطور بيدا كرده اند كه خود فرموده ؟ كه جنانجه همه آنرا تجربه كرده اند واى به حال كير خاكشير و اينهمه عقب حضار


ref:http://ahorakurd.blogfa.com/87014.aspx

نشانه شعر خاكشير

@ @ تا مرا عمر در جهان باشد @ @ اين عيان است و اين بيان باشد @ @ هر رباعى و قطعه و غزلم @ @ يك كس و كير و كون در آن باشد

ref:http://ahorakurd.blogfa.com/87022.aspx

هر كسى عيبى دارد و نبايد

@ @ آنكه ديشب بر ما بود كسش دريا بود @ @ اينكه ما غرق نكشتيم , خدا با ما بود @ @ اين خرابى و كشادى نه از او تنها بود @ @ دست بر دامن هركس كه زدم رسوا بود


ref:http://ahorakurd.blogfa.com/87023.aspx

علت كاشتن درخت بيد در خيابانها

@ @ هيج دانى كه در خيابانها @ @ از براى جه بيد مى كارند ؟ @ @ يعنى از بهر كون مردم @ @ بعد از اين جوب بيد مى آرند



ref:http://ahorakurd.blogfa.com

مشروطه

روزى كه بلند شد ز مشروطه صدا آمد بر من دهاتى كيوه به با برسيد كه مشروطه و آزادى جيست كفتم زن خود هرجه دلت خواست بكا

ref:ahorakurd.blogfa.com

بى حيايى و بى حجابى كه در زمان شاعر توسط حكومت رواج ميافت با اين اشعار نقد شده است

@ @ دوش برسيد كير من از كون @ @ كه جرا كس درش بود بيرون ؟ @ @ كفت كون , كس جو بيحيا باشد @ @ در آن باز و بر ملا باشد


ref:ahorakurd.blogfa.com

ز حكمت اكر ببندد درى به رحمت كشايد در ديكرى

@ @ جوانى قوى بنجه و فيلتن @ @ شبى خفت با لعبتى سيمتن @ @ دمى لاس و بوسيدن آغاز كرد @ @ سبس بند تنبان از او باز كرد @ @ برى رخ به او كفت با عور و ناز @ @ كه اى يار من كشته ام بى نماز @ @ جوان جونكه اين حرف از وى شنفت @ @ به يكباره كيرش در جاى خفت @ @ زنك ديد جون مرد مأيوس شد @ @ از اين كار در آه و افسوس شد @ @ كبل را در آغوش وى جاى داد @ @ بدو كفت كاى شوهر باكزاد @ @ خدا " كر ز حكمت ببندد درى @ @ ز رحمت كشايد در ديكرى " لازم به ذكر است اين شعر مربوط به زمانى است كه بحث حلال يا حرام بودن نزديكى از عقب با همسر در جامعه رواج يافته بود كه اهل سنت آنرا حرام دانسته و اكر كسى انجام دهد عقدش باطل و زنش بر او حرام است اما شيعيان آنرا حرام ندانسته و فقط آنرا داراى كراهت ميدانند و هنوز مراجع تقليد جرأت نداشته اند مستقيما آنرا حلال يا حرام اعلام كنند و به آيه اى استناد مى كنند كه خدا فرموده زنان شما به مثابه كشتزارند شما را در هرجايى از آنها خواستيد فرود آييد البته بايد كفت هرجند آيه مربوطه با مضمون بالا در قران آمده است اما بلافاصله در ادامه همين آيه آمده است و از خدا بترسيد ؟


ref:ahorakurd.blogfa.com

ماديات از همه جيزى مهمتر است

جنان همه در زندكى دنيوى غرق شده ايم كه براى مال دنيا از خدا و آخرت هم كذشته ايم خاكشير با طنز جنان زيبا اين مسئله را به تصوير كشيده كه مصرع اينها همه حرف است بكو بول كجاست تبديل به مثل مشهورى شده است شاعر ميكويد @ @ ماهيكه نشسته بود بيشم , برخاست @ @ كفتم كه جو سرو هست بالايت راست @ @ كفتا كه قدم سرو و رخم همجون ماه @ @ اينها همه حرف است بكو بول كجاست ؟


ref:ahorakurd.blogfa.com

وطى كردن

@ @ كويند اكر وطى كنى عرش بلرزد @ @ عرشى كه به يك وطى بلرزد به جه ارزد ؟ @ @ ماييم و سمرقند و يكى دلبر زيبا @ @ هر روز كنيمش جه بلرزد جه نلرزد

ref:ahorakurd.blogfa.com

اشاره اى طعنه آميز به كسانى كه خودشان باعث ميشوند دنبال آنها باشند و اصطلاحأ ميخارند

@ @ ز شلوار اين كره بكشادنت جيست ؟ @ @ دمر در رختخواب افتادنت جيست ؟ @ @ اكر ميلى به كون دادن ندارى @ @ به زير كير اين قر دادنت جيست ؟


ref:ahorakurd.blogfa.com

تضمينى زيبا از بابا طاهر عريان

@ @ خوشا آنانكه محكم كيرشان بى @ @ كس اسبيد دايم زيرشان بى @ @ خوشا آنانكه كس را ديك سازند @ @ بس آنكه كيرشان كف كيرشان بى


ref:ahorakurd.blogfa.com

دستكارى شعر حافظ و سعدى

@ @ حافظ @ @ ( آنانكه شب سرين جو مه بر هوا كنند بود آيا كه كوشه جشمى به ما كنند ؟ ) @@ سعدى @ @ ( ايكه بر روى سرينى همه وقت آن تو نيست ديكران كير به كف در بس در منتظرند )



ref:ahorakurd.blogfa.com

ميانه روى و اعتدال

@ @ كس , خوب بود كه كاه كاهى بكنى @ @ نه هرشبه تا بصبحكاهى بكنى @ @ نه سال به سال كس بكن و نه هرشب @ @ بد نيست اكر ماه به ماهى بكنى

ref:ahorakurd.blogfa.com

تضمين از حافظ

@ @ كفتم كه كست , كفت كه دريايش خوان @ @ كفتم ز بسش , كفت كه صحرايش خوان @ @ كفتم كه ز كير , كفت كه بايينش بين @ @ كفتم كه ز كون , كفت كه بالايش خوان


ref:ahorakurd.blogfa.com

نصيحت براى راه راست رفتن

@ @ خواهى ز بى بنير يا ماست برو @ @ وندر بى هرجه دلت خواست برو @ @ جون كير بينداز سرت را بايين @ @ هر راهى كه بخواهى بروى راست برو


ref:ahorakurd.blogfa.com

كذشت و بزركوارى كردن و كم و كاستيها را ناديده كرفتن

@ @ به كيرم دوش كفتم ايكه هستى @ @ نهنك آسا به بحر كس شناور @ @ اكر بينى قضاى كس كشادست @ @ بزركى كن بروى خود نياور


ref:ahorakurd.blogfa.com/

رفت و آمد

دوش كيرم به كون آن بسر ميرفت و ميآمد @@ جو طفل بى بدر با جشم تر ميرفت و ميآمد @@ درون كون بسان اره اندر دست نجاران @@ كهى تا بيخ و كاهى تا كمر ميرفت و ميآمد @@ جونان كناس فروشانى كه بسته كوش و بيشانى @@ كهى تا بيش و كه تا بشت در ميرفت و ميآمد @@ بكوى دوست اين آمد شدن را داشت كير من @@ كه بربا بود و از شوقش ز سر ميرفت و ميآمد


ref:ahorakurd.blogfa.com

زن مرده شور و كير مردها

مرده شويى بوده كه هركى ميمرده كيرش را بريده و به خانه ميبرد و خلاصه كلكسيونى از آنها درست كرده بود يك روز كه به خانه بر مى كردد كيرى را كه با خود آورده به زنش ميدهد تا كنار بقيه بكذارد زنش با ديدن كير دست بشت دست مى زند و مى كويد آخ على قصاب هم مرد ؟! اين ابيات اشاره به همين موضوع است @@ جون نوبه و تب جنان تنم را افسرد @@ كفتم به خود اى رفيق بايد مرد @@ صد شكر كه بهر مرده شو جيزيم نيست @@ جز كير كز بهر زنش خواهد برد

ref:ahorakurd.blogfa.com/

سعدي 1

روزى سعدى با جند نفر نشته بود كه ظاهرأ در برج عقرب بوده اند كه بسرى از آنجا رد شده و دخترى ( شايد زنش بوده ؟) به دنبال او ميرفته همه توجهشان به دختر يا زن جلب ميشه كه بسيار زيبا بوده اما سعدى به طنز بهشون ميكه كه كون بسره از كس دختره بهتره با اين شعر كه شايد خيلى شنيده باشيد قمر در عقرب و مه در جبين است بس بيشين به از بيش بسين است يعنى عقب جلويى از جلو عفبيه بهتره

REF:ahorakurd.blogfa.com