Thursday, November 10, 2011

دل كه دائم هوس ساحل دریا میكرد

دل كه دائم هوس ساحل دریا میكرد
كاش میآمد و از دور تماشا میكرد

هر كسی دست زن غیر گرفتست به دست
بشنو از آنچه در این معركه غوغا میكرد

مایو دختركی وقت شنا گم شده بود
طلب از گمشدگان لب دریا میكرد

پسری بافته آنرا و به صد حسرت و آه
واندر آن آینه صدگونه تماشا میكرد

گاهگاهی به دو صد غمزه نشانش میداد
او نمیدید و از دور تماشا میكرد

گفتمش غصه نخور ، یافته اكنون پسری
ورق خاطر از آن نقطه محشا میكرد

گفت عریان چه كنم ؟ گفتمش این عیبی نیست
دیگران هم بكنند آنچه مسیحا میكرد

چه حساب و چه كتابی است ، به هر كس نگری
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میكرد

زنكی گم شد و پس از دو سه ساعت پیدا
زود پیجامه به تن ، كفش ابَر پا میكرد

شوهرش علت این غیبت صغری پرسید
او عرب گشت از این نكته و حاشا میكرد

گفت عریان شدنم ، گو كه چه جرم است ؟ بگفت
جرمش این است كه اسرار هویدا میكرد

No comments:

Post a Comment